باران یعنی چه کسی بعد از من عطر ِ خیس ِ تنت را در آن خانه عاشق ست

تقدیم به ماهایا مهرپویان

 

 

نه حتا اگر نقطه بگذاری تهش

نه حتا اگر سنگ بگذاری جلوش

نه حتا رگش را بسوزی اگر

باز بند نمی آید رفتنت

 

و روزهای تقویم که می میرند

به دی ماه هم که نرسیدم

و باران که خیس تر عاشقم می کند که می آید

نه تو کوتاه می آیی

نه من که دراز به دراز  ِ رفتن ِ توام

 

و پنجره ی نقطه نقطه و

بازوی برهنه ی تو و

پتویی که سردم بشود اگر

حتا اگر روزها بریزند روی سرم

باز باران یعنی دست های من در جیب ِ بارانیت

 

ـ  واصلن شاید دی ماه را از تقویم بردارند ـ

 

نه حتا اگر کش بیایی پشت ِ سرم

نه حتا اگر نم بکشی رویِ  حوصله ام

نه حتا دلم هیچ چیز نخواهد جز گودی ِ گردنت اگر

باز تو پنج شنبه ای

درست یکی مانده به تعطیل شدنم

 

لادن جمالی

آبان ۸۹

دیدگاه

وحید پور زارع

سلام لادن

خوشحالم شعر جدیدتو می خونم . این شعر حال و هوای دیگه ای داره .

جالبه زبان کار هم کمی متفاوت هست از دیگر کارهات .

غربت زیبایی در کلیت موج میزنه .

 عشق زنانه ای که دچار می کنه شاعر و ناگزیر وادار به تسلیم .

 در لابلای سطرها با شاعری برخورد می کنیم که همچنان که می خواهد

غرورش را نگاه دارد اما در سطرهایی در برابر عشق زانو می زند .

از تصاویر درخشان این کار می توان به روزهایی اشاره کرد که بر سر

می ریزند .

 ( زوال شاعرانه )

و دی ماهی که به دستور و تاکید از تقویم باید پاک شود

نشانه های شعر زیباست .

فضای غمگین مه آلودی که با جلو رفتن مخاطب این فضا شفاف می شود .

 و کلید شعر که پنج شنبه بودن است دقیقن می بایست در انتهای کار

خودنمایی کند که شاعر از پس این موضوع به خوبی بر آمده ( تعطیل شدن )

کمی در خوانش های ابتدایی به دلیل سختی زبان مخاطب با مشکل

رویروست که با دوباره خوانی این مسئله برطرف می شود

 

 مینو بانو نصرت

از بعضی خانه ها رایحه ی غریبی می آید

و خود راکش می دهد تا به تمنای غریب یک نفر دیگر برساند،

 تمنایی که هرگز فروکش نمی کند

 و مدام و بی وقفه میل فوران دارد.

خانه ی لادن از آن خانه هاست سبز

 و تعجبی ندارد همیشه در این خانه سور بهار گسترده است چه با اندوه و چه شادی

بهار همیشه حرفی برای گفتن و یاد آوری دارد

ارواح رنگ ها و شکل هندسی خانه های در حصار ارواح

 با سطر خیسی که زیر تابلو از خود می چکد

 باران شعری ست که قطره قطره میبارد بر سر و روی مخاطب

 مخاطب هرکه میخواهد باشد به یک جرعه نگاه یا ناخوانده می رود تا پایان

 یا میل اش را می گسترد و به درد می رسد ؟

عادت به عجله مجال نشستن نمی دهد

 ولی گاهی لازم است کنار شعری بنشینیم و همراهی اش کنیم

 تا همراهان پنهانمان را برای تشییع آن تنهائی اعظم فرا خواند.

شعر زیر تابلوی ماهایا مثل باران سبزی است که از ابر رنگ های او می بارد

 تابلویی که خلاف تابلوهای دیگر این نقاش عریان

 پوششی مه آلود در بر کرده و به خانه ی رنگی ارواح میماند

 با کلاه تیز خانه هاشان رو به آسمان رنگ ها.

 و ناگاه شعر سهراب را در ذهن به نوسان در می آورد« آدم اینجا تنهاست »

 هیچکس قادر نیست عطر خیس تن دیگری را عاشق شود

 چون آدمی تنها تنها متولد میشود

 و تنها تنها میمیرد

ولی وقتی عاشق میشود وارد پروسه ای شبیه به مردن می شود

جایگاهی که زبان را نمی شناسد و قادر به تعریف خود نیست

شعر حدیث رفتن است و باز نگشتن ؟

 رنگ لحن و نگاه و آشوب دل شاعر روی تمام کلمات حک شده است

 و به گونه ای دل به دل می شود و سرایت میکند

بی تردید همه از رفتن خاطره ای دور یا نزدیک دارند

 لادن اما با زبان مخصوص خود دیگری مخصوص را مخاطب قرار داده است

 تا بگوید : این جویبار اندوه بند نیامدنی ست

حتی اگر به دیده نیاید

 شعر عمیقا با "او" همراه است و با او جا به جا می شود

 و سطر ها یکی درمیان حدیث او است

و شاعر که با سماعی عاشقانه

 از نخستین سطر تا انتها خواننده را میان زمین و آسمان معلق نگاه میدارد

 کجاست زمینی محکم که بشود پای بر آن نهاد و نسوخت ؟

واژگان سبز به دیماه اشاره دارند

 و دو روز دو تایی پنجشنبه و جمعه که بطور متوالی از پی هم می آیند 

 در پنجشنبه می شود رفت تا به جمعه رسید

 ولی در جمعه چاره ای جز ماندن نداری

 گودالی که تمام روز های هفته را جذب خود کرده

و وادار به سکون میکند

 شعر از باران که سرود زایش و تولد است کلمه به کلمه چکه میکند 

 و بذر خاطرات و یاد ها را متورم کرده به جوانه زدن دعوت میکند.

 خاطراتی

 که هنوز انگشتان سرد دستان شعر را در جیب گرم دیگری به نوازشی عاشقانه می نوازند

و گودی گلویی که جایگاه ویژه ی بوسه های « مخصوصا» اوست

 نقطه ای که میل تحقق یافته و نیافته چنگ بر صورت شعر زده

 خواهان بازگشت به همان گودال است

 و پیوستن به پروسه ی تکرار مکرر

و شعله ور تر شدن همان یک میل

 تجربه های ارضا نشدنی و ناتمام همان امیالی هستند

 که منجر به باز کردن راه های تازه می شوند

 و چشم انداز واژگانی تازه را فراهم می آورند 

 شعر در هراس از تعطیل شدن است

و می شود گفت واهمه ی او از عدم پذیرش به معنای پذیرش عمیق و قلبی اوست

 که راه کار برون رفت از جایی به جای تازه را از نطقه به نقطه ی تولدی تازه می رساند

 

 و لادن به خوبی سماجت های کودکانه را که تعبیر عاشقانه ای دارند

 و تمرد میل از عدم پذیرش فقدان ها را به تصویر کشیده است

به گونه ای که خواننده یک تابلو را با دو شیوه ی نگارش کنار هم میبیند

پنجشبنه و جمعه . مرد نقاش و زنی بافنده و بارور.

سلام

کیوان اصلاح پذیر

مرثیه ها همیشه شعرهای درخشانی از کار در می آیند 

 شاید به دلیل هم آوایی مرثیه خوان و مرثیه ساز باشد

همیشه می گوییم باران می آید

اما این شعر با عادت زایی غریبی رفتن را با باران پیوند زده است 

 ادغام رفتن او با آمدن یار

 انعکاس تمایلات و صفات یار به باران باعث انتقال پویایی باران به یار از دست رفته است 

 پویایی ی که تنها در رفتن یار متجلی میشود

 انطباق دو حادثه رفتن یار و آمدن باران

 - با توجه به تناقض آمد و رفت -

 خودبخود امری شاعرانه شده است

 و شاعر با چیره دستی از باران به یار و از یار به باران در رفت و آمد است 

 دو عنصر زمانی دیگر یعنی پنج شنبه و دی ماه

 - گرچه زیبا پرداخت شده اند -

اما با توجه به مرکزیت باران در شعر

 باعث تمرکز زدایی و پخش و پلا شدن آن شده است


علیرضا مجابی

زن... شعر ... و عشق

میل به حضور است در شعر لادن عزیز

و نه فقط دستمایه ی تن و جان

که خلسه ی زبان و و نوسازی بیان در شورشی مداوم است علیه کهنگی جهان!


ابوالفضل حسنی

كار حسي و قشنگي بود لادن جان

به عبارت ديگر من با اين كارت خيلي بهتر توانستم ارتباط بر قرار كنم

بازي زباني انجوري كه متن را به دسانداز مي اندازد اينجا نبود

كليت فرم زبان خوب در امده بود در اين كار به نگاه من